سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همواره بیندیشید که آن مایه زندگانی دل [امام حسن علیه السلام]
کلبه انتظار

خدایا! پشیمانم!ازگناهان من بگذر!

... روزهای اول مهر ِ! پسر تازه دانشگاه قبول شده و مشغول بررسی
برنامه ی درسی خود روی سایت دانشگاهه! دختر هم که چند سالیه دانشگاهی شده و در
رشته های مختلف علوم دینی دارای رتبه های قابل توجهیه؛ داره توی آشپزخونه کمک مادر
می کنه!تلویزیون صحنه هایی  از دفاع مقدس
پخش می کنه ؛ یک دفعه صدای جیغ و داد پسر بلند میشه که داره التماس می کنه و قسم
می ده که " تو رو خدا ...دستم داره میشکنه"!!! مادر سراسیمه می دوه و
موفق می شه دست پسر رو رها کنه! و اونو آروم کنه! ...چند لحظه می گذره و صدای
فریاد دختر بلند می شه که" موهام داره کنده می شه... " مادر  به سمت آشپزخونه می دوه و صدای مرد خونه بلند
می شه :" باید سر یکی یکی اینارو ببُرم! "دستش رفته سمت کشوی کابینت
برای برداشتن چاقو ! زن سر می رسه و تلاش می کنه که نذاره در کشو باز بشه !چندتا
انگشت از زن ، و مرد، لای کشو می مونه و زخم
می شه!...

"...این
یکی دو هفته چند بار این اتفاقات تکرار شده ! 
دست خودش نیست خیلی درد داره ! روزی 40 تا قرص مصرف میکنه!هر وقت می خوایم
بریم دکتر می ترسه می گه شما می خواید خودتون رو راحت کنین !چند بار هم که بردیمش
آسایشگاه فرار کرده!... ولی وقتی آروم می شه شروع می کنه گریه کردن! معذرت خواهی
میکنه و قربون صدقه من و بچه ها می ره!هم دو سال سربازی وهم دوسال بعد از سربازی
جبهه بوده !حالاهفته ی دیگه قراره پدر و پسر باهم بِرن زیارت امام رضا!..."




برای
سلامتی همه جانبازان صلوات




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط زهرا 92/7/10:: 11:44 صبح     |     () نظر